June 2010 Archives

دکتر امیدبیگی

| 2 Comments
ساعت 10 شب بود. بابا و مامان خواب بودن. وقتی تلفن رو برداشتم و خبر فوت دکتر رو شنیدم نمیدونستم چطوری به پدرم بگم. اصلا باورم نمیشد...
به هر حال خیلی وقتا آدم در حکمت مقدرات الهی میمونه.
فقط میتونم بگم انسان بزرگ و قابل احترامی بود و رفتنش هممون رو ناراحت کرد.
یادش گرامی...

اینم یک عکس از یکی از سفرهایی که باهاشون داشتم:







About this Archive

This page is an archive of entries from June 2010 listed from newest to oldest.

March 2010 is the previous archive.

January 2012 is the next archive.

Find recent content on the main index or look in the archives to find all content.

Pages

Powered by Movable Type 5.14-en