August 2003 Archives

| 15 Comments

احساس عجيبي دارم... يه حس خيلي بد...
امروز تو يکي از مناطق شلوغ تهران با محمد قرار داشتم که با هم بريم ديدن کسي. چون من کمي زود رسيده بودم نزديک 20 دقيقه منتظرش شدم تا بياد. خيلي جاي شلوغي بود... پر از هياهو...
کمي دقتم رو بيشتر کردم، شايد باورتون نشه اما قسم ميخورم يه نفرم نديدم وضعيت عادي داشته باشه. تو عمرم اينقدر صحنه هاي جلف يک جا نديده بودم:(
نميدونم يعني اين همه جوون کار ندارن؟؟ وقتشون تا اين حد بي ارزشه؟؟؟
چيزايي که ديدم محصول تناقضاي موجود تو سطح جامعه ست. محصول عقده داشتنه ...
چيزي که عذابم ميده اينه که اينا هم نسلاي منن، هم سناي منن، من در آينده بايد با اين مردم رابطه برقرار کنم:(( فکرشم برام عذاب آوره!
فقط ميدونم هرچي بدبختي داريم از خومونه، به هيچ چي هم ربطي نداره. "از ماست که بر ماست"
خدايا تنها دعايي که ميکنم اينه که نذار به اون درجه از انسانيت برسم که علاف شدن تو خيابونا برام ارزش بشن:(

دريا کنار از صدفهاي تهي پوشيده است
جويندگان مرواريد به کرانه هاي ديگر رفته اند.
پوچي جست و جو بر ماسه ها نقش است
صدا نيست، دريا-پريان مدهوشند. آب از نفس افتاده است...

راستي يه خبر خوش:) امسال من هر کدوم از دوستام و يا دوستاي دوستام رو که نتيجه هاي کنکور آزادشون رو چک کردم انتخاب اولشون قبول شده بودن. به همشون تبريک ميگم!

| 9 Comments
I don't know where to find you

I don't know how to reach you

I hear your voice in the wind
I feel you under my skin
Within my heart and my soul
I wait for you
Adagio

All of these nights without you
All of my dreams surround you
I see and I touch your face
I fall into your embrace
When the time is right I know
You'll be in my arms
Adagio

I close my eyes and I find a way
No need for me to pray
I've walked so far
I've fought so hard
Nothing more to explain
I know all that remains
Is a piano that plays

If you know where to find me
If you know how to reach me
Before this light fades away
Before I run out of faith
Be the only man to say
That you'll hear my heart
That you'll give your life
Forever you'll stay

Don't let this light fade away
Don't let me run out of faith
Be the only man to say
That you believe, make me believe
Adagio


پ.ن: ....

| 14 Comments

امشب وقتي داشتم به حرفاي يکي از دوستام گوش ميکردم خيلي به فکر فرو رفتم:(
اينکه بعضي ها براي رسيدن به هدفشون چقدر بايد سختي تحمل کنن.....
اما زندگي همينه. تا دنيا بوده همين بوده، اميد رسيدن به شيريني اون هدفه که مسير رو براي آدم قابل تحمل ميکنه....
حالا يه سوال! هدف وسيله رو هم توجيه ميکنه؟؟

| 18 Comments

امروز داشتم مجله Le Point رو نگاه ميکردم، يه مطلبي توش نوشته بود که خيلي به نظرم جالب اومد:
"6 ماه زندان براي مشتريان فحشا در کشور فنلاند"
يعني واقعا سطح فرهنگشون اونقدر بالا رفته که به جاي اينکه زن رو مثل اينجا سنگسارش کنن مرد رو ميگيرن ميندازن تو زندان!!
نميدونم اين قوانين عهد بوقي که تو کشورمون جريان داره کي ميخواد درست شه:(
جديدن هم که شوراي نگهبان طرح "پيوستن به کنوانسيون منع هر گونه تبعيض عليه زنان" رو رد کرد..
فقط ميشه افسوس خورد... همين:(

| 12 Comments

و اما ادامه داستان....
ديگه بعد از يه هفته در بدري و اعصاب خردي متوصل به بابام شدم که يه فکري بکنه و از اين حالت در بيام! اونم گفت خب برو اول کلانتري ببين با اين رسيدي که داري کاري ميتوني بکني يا نه؟ منم رفتم اما ديدم کاري نميشه کرد! بعد دوباره مايوس و نااميد برگشتم پيش بابام:(
بعد بابام يه فکري کرد و زنگ زد به يکي از دوستاش گفت با اين دوستم برين اون شرکته. هرچي گفتم بابا اون شرکته اصلا ميگه اينو نميشناسن و اينا گفت تو کاريت نباشه.
خلاصه اين دوست بابام اومد و مام ديديم عجب قيافه باحالي داره:) ريش و تسبيح و انگشتر و ....
خلاصه تا رفتيم تو اين دوست بابام گفت من حاج آقا .... از دادستاني انقلاب:O:O:O
حالا من جلوي خندمم گرفته بودم که آبروريزي نشه:)) چون اين حتي حاجي هم نبود چه برسه به..
بعد ديدم معاون شرکته اومد (چون رييسش نبود) و ما رو برد تو اتاقشو و کلي تحويل گرفت و گفتش که باور کنين من اصلا اين طرف رو نميشناسمشو نميدونم کجاست و اين حرفا. دوست بابام هم گفتش که من ميخواستم قضيه رو مسالمت آميز حل کنم چون اينجا محل وقوع جرم و پاي همه شمام گيره! اونم گفت بله متوجه هستم و خيلي ممنون از لطفتون و اين حرفا. بعد هم حاج آقا شماره تلفن دادن که اگر ايشون رو ديدين بگين به من زنگ بزنه:)
خلاصه ما رفتيم و هنوز 5 دقيقه نگذشته بود ديدم موبايل دوست بابام زنگ زد و خود اون کسی بود که دستگاهها رو بهش فروخته بودم! بعد گفتش که به خدا من اهل کلا برداري نيستم و ببخشيد و من چکام برگشت خورده و از اين حرفا. اونم گفت تشريف بيارين يه صورت جلسه بنويسين تا قضيه حل شه. حالا اين آقا که غيب شده بود اومد و صورت جلسه نوشت که تا 2 هفته ديگه به اقساط پول رو بده:) حالا ببينيم به اين تعهدش عمل ميکنه يا نه:p
خلاصه اين قضيه هم باعث شد که کلي به تجربياتم اضافه بشه....
بعد هم فهميدم ريش ميتونه چقدر در بعضي از موارد مشکل گشا باشه:)
قصه ما به سر رسيد... علي به پولش نرسيد:)
پ.ن: وقتي يه مطلب نظرخواهي نداره يعني اين که نياز به نظرخواهي نداره:)

چقدر زود گذشت .....

| 15 Comments

سلام:) خب امشب ميخوام جرياناتي که اين مدت برام اتفاق افتاد و کلي اعصابم رو بهم ريخته بود براتون تعريف کنم:)
جريان از اين قرار بود که يکي از دوستانم که تو خارج بود يکسري دستگاه داشت (در مورد سيستم هاي VOIP) که گذاشته بود پيش من. بعد يه روز به من زنگ زد که اينا رو برو به فلاني بفروش. پولشم بگير برام بفرست نياز شديد دارم.
خلاصه منم بردم پيش اون طرف. بعد خواستم پولشو بگيرم گفت اينا بايد تست بشن، فردا بيا پولشو بگير. منم از اونجايي که کلي خام بودم اعتماد کردم و يه رسيد گرفتم. بعد هم گفتم من فردا ميام پولشو ميگيرم......
خلاصه فردا هر چي تماس گرفتم ديدم نيست! بعد رفتم اونجا گفتن اصلا همچين کسي نداريم!!!!
خلاصه ديدم فرداش زنگ زد و گفت من يه ذره گرفتار شدم اما امشب ميام پول رو ميدم. حالا اون طرف هم از خارج کلي دعوا کرده که چرا همون موقع پول رو نگرفتي!!! بعد طرف باز اصلا پيداش نشد. تا اينکه يه روز رفتم از صبح دفتره نشستم تا اينکه بعد از ظهر سر و کلش پيدا شد! بعد از کلي عذرخواهي و اينا قول داد پول رو تا شب بده. بعد دوباره غيب شد. خلاصه من انقدر قاط زده بودم از دستش که تمام خونه هم از اين قضيه خبردار شده بودن! ...
خب تا همينجا رو داشته باشين تا بقيشو بعدا براتون تعريف کنم!
اين قصه ادامه دارد

| 8 Comments

اينقدر خستم که 1 جمله هم نميتونم بنويسم:( تو 3 شب متوالی جمع ساعتهايی که خوابيدم به 10 ساعت نميرسه:( اما قول ميدم فردا کلی آپديت کنم!
فعلا:)

| 17 Comments

چقدر بده آدم به يکی اعتماد کنه بعد طرف سرش کلاه بذاره:(

| 13 Comments

بالاخره درست شد فکر کنم:) Lollipop باخت!!
برين اينجا اين فايل رو Download کنين:) باشد که آمرزيده شويد!

پ.ن: اگر Windows 2000 دارين از اينجا Download کنین:)

| 10 Comments

دیشب یه اتفاق عجیبی برام افتاد!!! Win XP خود به خود Restart میکرد. اشکال سرویس RPC رو هم میداد. بعدا دیدم مال دو تا از دوستای دیگم هم همین جوری Restart میشه!!!
بعد رفتم تو Win 2000 بازم Error داد اما Restart دیگه نشد. اما کسی میدونه علتش چی بوده؟:(
پ.ن: الان هم داره Restart میشه!
پ.ن2: فکر کنم ویروسه! msblast.exe رو حتما چک کنین!

| 12 Comments

روزا ميان و ميرن....
هيچ وقت نتونستم جواب اين سوال رو پيدا کنم:( "همه چي اجباره يا اختياره؟"
خيلي تو اين زمينه ها کتاب خوندم، پرسيدم اما واقعا وجودم قانع نشده...
مثلا يه بچه يي که تو بغل يه زن گدا به دنيا مياد، تا آخر عمرشم به اجبار بايد گدايي کنه و تو همون خيابون بميره حق نداره عدالت خدا رو زير پا بذاره؟؟؟
ببينم چرا بايد يه بچه يي معلول بدنيا بياد و تا آخر عمرش همش زجر بکشه؟ چه انتخابي داشته آخه؟
شنيدين ميگن شانس شانس؟ شانس چيه؟ همون جبر الهي يه؟
.....
همه ميگن اينکه ميتوني فکر کني و خودت تصميم بگيري نشونه اختيارته. اما اون فکر چه جوري مياد به ذهن آدم؟؟؟ اگر اونم دست يکي ديگه باشه پس عذاب اينا همش الکيه؟؟
يادمه پيش دانشگاهي که بودم سر کلاس ديني از اين بحثا سر کلاس بود. اونقدر به معلممون گير دادم که ديگه سوالامو جواب نميداد. يه بارش يادمه ازش پرسيدم "عبادت جامدات تکويني يا تشريعي؟" بعد جواب داد "معلومه ديگه تکويني". منم کتاب در آوردم نشون دادم نوشته تشريعي:)) بعد منو از کلاس انداخت بيرون.
خلاصه هميشه اين چيزا برام سوال بوده... همچنان هم سواله.
دلم ميخواست فردا يه کاري رو ميکردم اما نميتونم. چون مجبورم. براي همينم فقط ميتونم اينطوري براي خودم توجيهش کنم. تو اين زمينه واقعا بدشانسم:(
پ.ن: ...suddenly i know i'm not sleeping

سلام:) امشب جاتون خالي با داداشم و امين و دوستاي امين رفتيم سينما فرهنگ فيلم The Mothman Prophecies که ترجمه کردن " پيشگوييهاي مرد شاپرکي":) کلي فيلمش قشنگ بود! توصيه ميکنم که حتما ببينينش.
خبر بعد هم اينکه يه يه روز کامل کمبود خواب دارم.
فعلا همين:)

| 17 Comments

از اونجايي که قيافه وبلاگ به نظرم تکراري شده بود يه دستي به سر و روش کشيدم! اما خودم خيلي راضي نشدم:( حالا نظر شماها چيه؟ اين بهتره يا قبلي؟

| 11 Comments

سلام سلام:)
ميتونم بگم الان خيلي خوشحالم چون رتبه داداشم رو از اينترنت گرفتم! 467 شد!! هر چند که انتظار بيشتر ميرفت اما خب بدک هم نيست:)
فعلا خبر ديگه اي نيست! برم کلي اذيتتش کنم!!!

About this Archive

This page is an archive of entries from August 2003 listed from newest to oldest.

July 2003 is the previous archive.

September 2003 is the next archive.

Find recent content on the main index or look in the archives to find all content.

Pages

Powered by Movable Type 5.14-en