لبخند

| 11 Comments

اينم يه مدلشه ديگه... يه ديد جديد... يه عکس العمل جديد!
صبح زود پا ميشي از خونه ميري بيرون. سوار تاکسي ميشي. حداقل 5 تا موقعيت تصادف با تاکسي رو ميبيني. اما ديگه حرص نميخوري. عين راننده که لبخند رو لباشه تو هم لبخند ميزني...

موبايلت زنگ ميزنه. برميداري صدا نمياد. قطع ميکني دوباره زنگ ميخوره. اين دفعه صداي طرف مقابل مياد اما صداي تو نميره. بازم قطع ميکني. بار سوم بالاخره صدا مياد. اما بعد از 15 ثانيه قطع ميشه. ديگه حرص نميخوري. بازم لبخند ميزني...

ميخواي از خط عابر پياده بري اونور. صبر ميکني چراغ سبز بشه. 2 دقيقه - 3 دقيقه... بالاخره سبز شد. داري از خط رد ميشي که يه موتوري چراغ قرمز رد ميکنه. ميکشي خودتو کنار... اما بازم لبخند ميزني...

ساعت 9 شبه. تو راه خونه يي. ترافيک اتوبان مدرس بيداد ميکنه. با اين حال راننده با اينکه ميبينه ترافيکه و ماشين جولويي وايساده بازم گاز ميده بعد يهو پاشو ميزنه رو ترمز. لبخند رضايت از کار، روي لباي راننده هست، تو هم ميبينيش و لبخند ميزني...

پياده همچنان که آهنگ گوش ميدي به سمت خونه مياي. يه صحنه عجيب ميبيني. يه سري لوازم منزل که روش پارچه کشيده شده و يه زن و شوهر و بچه زيرش نشستن. هدفون رو درمياري صداي گريه مياد... وقتي ازشون ميپرسي معلوم ميشه صاحب خونه بيرونشون کرده و چون جايي رو نداشتن تو خيابون مجبورن بخوابن. چند تا لغت از ذهنت ميگذره. حکومت اسلامي... عدالت اجتماعي و ... اما اهميت نميدي و باز لبخند ميزني...

بعد از مدت ها تلويزيون رو ميگيري تا اخبار ساعت 9 رو گوش کني. چرنديات رو ميشنوي. اما بازم لبخند ميزني...

آنلاين ميشي يه ذره به کارا برسي. چند تا کامنت رو توي وبلاگت ميخواي پاک کني. بعد از کليک کردن پيغام فيلتر ميبيني... رو سايت خودت. اما بازم لبخند ميزني...

به علت قطع شدن برق زود میری بخوابی... چشمات رو ميزاري رو هم. حس ميکني تو يه جنگل وحشي زندگي ميکني. با کلي حيوون درنده. هنوز لبخند رو لباته اما هر کار ميکنی جلو اشکاتو نميتونی بگيری...

خنده تلخ من از گريه غم انگيز تر است
کارم از گريه گذشتست به آن ميخندم...

11 Comments

«تلویزیون ایران» یا "صدا و سیمای جمهوری اسلامي"؟

خيلي پر معني بيان شده بود من هم به فكر فرو رفتم

فكر كنم آخرشم شغل چوپاني رو انتخاب كني ! ب.......بع :)

بعد از اين همه نوشته اصلا اهميت نميدي و باز لبخند ميزني... مثل هميشه...

اين روزا مردم عادت کردن به لبخند....
واقعاً تو دلاشون پر خونه اما چی کار ميشه کرد
به جز اينکه يک لبخند بزنن و همينطور
هر روز زندگيشونو بکنن...

مي ترسم از روزي كه تكرار اين لبخندهاي از سر ناچاري ارزشهاي زندگي رو هم به روزمره گي هاي بي ارزش تبديل كنند .. / فضاي وبلاگتون فوق العاده تاثيرگذار و زيباست.. تبريك ميگم .. / براي شما آرزوي موفقيت دارم

ما همه لبخند ميزنيم ولي دير و زود به گريه ميافتيم ....چي كار ميشه كرد؟

هر چه قدر هم سعي ميكنم خوشبين باشم اما نميشه حقيقت رو انكار كرد...:| ولي.. بايد بالاخره يه روز شب تموم شه و روز بياد؟!:|

اولين باريه كه مي خونمت ! تجربه ي جالبي داشتي . ما نبايد بر اين همه ناجوري گريه كنيم . نبايد به اين همه ناجوري هم بخنديم . ما بايد خوب چشم هامون رو باز كنيم . وبلاگ دبشي داري ! مواظبش باش .

لبخند بزنيد. شما در مقابل دوربين مخفي هستيد!

About this Entry

This page contains a single entry by Ali published on July 26, 2005 10:39 PM.

was the previous entry in this blog.

is the next entry in this blog.

Find recent content on the main index or look in the archives to find all content.

Pages

Powered by Movable Type 5.14-en