| 9 Comments

شب شده بود. ميخواستم که ماشين دربستي کنيم بيام خونه.
از صبحش کلي خسته شده بودم و با چند تا از دوستام حرفايي در مورد آينده وضعيت جامعه و مملکت زده بودم...
احساس ميکردم يه بغضي تو گلوم گير کرده، اما خب از اين حالتها زياد برام پيش ميومد.

ماشين وايساد... مسير رو بهش گفتم. چيزي جواب نداد اما اشاره کرد که سوار شم.
متوجه شدم که راننده لال هست يعني نميتونست حرف بزنه.
با اشاره ازم اجازه گرفت که ميتونه آهنگ بذاره؟ منم موافقت کردم. بعد ضبطش رو که روشن کرد يکي از آهنگاي Julio Iglesias بود.
حالت عجيبي بود... نتونستم جلوي گريم رو بگيرم... فقط سرم رو کردم به طرف پنجره که اشکام ديده نشن.

9 Comments

همه جوونا اينروزا يه همچي حالي دارن

باور كن من هم توي اين چند روز اينطوري شدم؟!!! نمي دونم چرا ولي فكر كنم تمام جوان ها توي اين مدت يه جورهايي خودشون را گم كردند يا حداقل من اينطور فكر مي كنم... دلم هم مي خواد بزنم زير كاسه كوزهٍ همه چيز...
ولي فكر كنم با يه كمي صبر همه چيز دورست مي شه يعني اميدوارم...
خوش باشي...

Hello,

i hope you can read this.
i found your website with google,
and i'm impressed.
there are such a good songs on it,
i would like it to hear something from you

grt. Eline

سلام. چه جالب من الان بيست و سه سالمه...حالت واقعا عجيبي بودش... حتي براي من كه الان مي خونمش و در اون فضا نيستم

بعضي وقتا شايد گريه بتونه يه ذره آدم رو آروم كنه!S-:

مستيم درده منو ديگه دوا نمي كنه... غم با من زاده شده .... منو رها نمي كنه... منو رها نمي كنه ... منو رها نمي كنه ... .

........اميدوارم بهتر شي.......

About this Entry

This page contains a single entry by Ali published on June 29, 2005 10:30 AM.

... was the previous entry in this blog.

is the next entry in this blog.

Find recent content on the main index or look in the archives to find all content.

Pages

Powered by Movable Type 5.14-en