حس درون

| 6 Comments

کاش ميشد زمان رو براي چند لحظه وايسوند:( تو اون لحظه آدم بخوابه بدون اينکه به هيچي فکر کنه!
روزها فکر من اين است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خويشتنم
از کجا امده ام امدنم بهر چه بود
به کجا ميروم آخر ننمايي وطنم؟
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
يا چه بودست مراد وي از اين ساختنم
مرغ باغ ملکوتم نيم از عالم خاک
دو سه روزي قفسي ساخته اند از بدنم


6 Comments

علي گفت چون طول روز زياد با هم در ارتباطيم ديگه سلام سلام نگم. من اطاعت امر مي كنم.

سلام
مرسي كه بهم سر زدي. منم باز بهت ميسرم.اون كه نوشته بودي تا حالا ساعت 10 از خونه زدين بيرونو هم خيلي قبول دارم( البته من تنها نميرم اون ساعت بيروناااااااا ).
خدافظ

سلام ... خيلي جالب بود ... ااتفاقا سر همين من و امير مسعود كلي بحث و ارزو كرديم كه اي كاش روزا دو روز بودن /// اما خوب نيستن

خيلي فكر خوبيه! اگه كشف كردي چه جوري، به منم بگو!

اقا پس يادت باشه من تا اينجا رو خوندم ها:D
بقيش باشه براي فردا:D

About this Entry

This page contains a single entry by Ali published on May 31, 2003 10:54 AM.

was the previous entry in this blog.

is the next entry in this blog.

Find recent content on the main index or look in the archives to find all content.

Pages

Powered by Movable Type 5.14-en