June 1, 2004

خب! بالاخره اون كار اتوماسيون با تمام مصيبت هاش تموم شد. فقط تو اين کشور آدم هرکاري رو که انجام ميده آخرش چنان ضد حال ميخوره که دستش رو داغ ميکنه که ديگه اينقدر سنگ تموم نذاره:(
يه کار وب سايت هم دستمون بود که اونم ديگه مراحل پايانيش رو طي ميکنه و اميدوارم تا آخر هفته تمومه تموم بشه!
اين هفته رو هم براي خودم هفته آخر دانشگاه انتخاب کردم و ديگه تا امتحانا سر و کلم هم پيدا نميشه! باشد که درسخوان شوم!
2 هفته وقته و 7 تا درس اختصاصي وحشتناک!
دو دل شدم که تابستون واحد بگيرم يا نه! از يه طرف دلم ميخواد زودتر تموم کنم درسارو از يه طرف هم حس درس خوندن تو تابستون نيست!
از همه اينا که بگذريم يه ضرب المثل قديمي هست که ميگه براي کسي بمير که برات حداقل تب کنه.
به نظر من اگر اين نکته در خيلي از دوستيها در نظر گرفته بشه کلي از مشکلات کمتر پيش مياد:)
خب براي همه دوستاني که امتحان دارن آرزوي موفقيت ميکنم! منم ميرم ديگه تا آخر امتحانا...
فعلا...

======
تکميل:
از اونجايی که اينجا برای يه مدتی تعطیل ميشه گفتم يه آهنگی باشه که حوصله آدم سر نره:) هرچند قديمیه اما کلی خوشم مياد ازش. Seperate Tables


Chris De Burgh With Vicky Leandros

At separate tables we sit down to eat,
In separate bedrooms we go to sleep at night,
I only wish you knew how much,
You've been on my mind;

I think about you when the morning comes,
I think about you when all my day is done,
Wondering what you are doing now,
Are you lonely too?

Because I - I miss you here tonight,
And I wish you were by my side,
And I don't want to let go;

At separate tables we sit down to write,
The separate letters that never see the light,
If only we could just agree,
To read between the lines;

I want to see you and I know what I will say,
We must be crazy to throw it all away,
Never knowing what is lost,
Before it's all too late;

And I - I miss you here tonight,
And I wish you were by my side,
And I don't want to let go;

Yes I - I miss you here tonight,
And when I hold you by my side,
Well I'm not gonna let go;

I miss you, I really miss you...

Posted by agordji at June 1, 2004 9:20 AM