June 10, 2003

امروز نسبتا روز خوبي بود:) چون بعد از سه ماه بالاخره تونستم يه جورايي حقمو از دانشگاه بگيرم!
جريانشم از اين قرار بود که اول ترم يعني اواخر بهمن، دانشگاه گير داد به ما که بيا به يه سري از اساتيد و کارمنداي دانشگاه کامپيوتر ياد بده:) هر چي من گفتم بابا اصلا حال و حوصله Windows درس دادن و اين چيزا ندارم به خرجشون اصلا نرفت:( خلاصه برام روزي 8 ساعت کلاس گذاشتن که به صورت فشرده تو 1 ماه Windows و Internet رو به يه سري که فرق کامپيوتر رو با هويج نميدونن ياد بدم!
ديگه منم چون مجبور بودم قبول کردم. گفتم حداقل شايد با اينکار پارتيمون تو دانشگاه قوي شه:) خلاصه تمام ماه اسفند رو ما به اين بندگان خدا که خيلي هم زياد بودن تدريس کرديم. بعد از عيد که اومديم گفتم حتما الان يه چک کشيدن آماده که من برم ازشون بگيرم:) اما متاسفانه همه اينها خيالي بيش نبود. هر وقت ميرفتم دنبال پول و اين حرفا يه جورايي ميفرستادنم دنبال نخود سياه!
يه روز ميرفتم ميگفتن دست دفتر رياسته، روز بعد ميگفتن معاونت پژوهشي بايد تاييد کنه! خلاصه روزها و ماه ها به اين منوال گذشت.... تا اينکه گفتم اينجوري نميشه! بايد برم با رييس دانشگاه صحبت کنم ببينم پول بده هستن يا نه! با هزار مکافات وقت گرفتيم اول (انگار ميخواي بري رييس جمهور ببيني!) بعد که هم رفتم تا ميتونستم غر زدم و گله کردم و اينا تا اينکه بالاخره لطف فرمودند و نامه نوشتن به امور مالي (امور خالي) که پرداخت شود. تا ببينيم کي حالشون سر جاشه پول مارو بدن:)
امروز جلسه آخر کلاس فيزيک 2 هم بود. گفتم جلسه آخري برم يه ذره پاچه خواري استاد. چون از اول ترم که متاسفانه نرسيدم درست و حسابي برم سر کلاس. جمعا فکر کنم 2 بار رفتم:) خلاصه رفثيم سر کلاس. ديدم داره مساله حل ميکنه. گفتم آخ جون حداقل اين يه دفعه ميتونم کلي سر کلاس Active باشم. اما نميدونم چرا مساله حل کردن اين استاد شباهت زيادي به لالايي داشت!! تا مساله سوم ميشه گفت کاملا بيدار بودم اما بعدش کم کم سر بر ميز نهاده و بر خواب شيريني فرو رفتم:)) با تموم شدن کلاس منم از خواب شيرين بيدار شدم و فهميدم که اصلا حضور غياب هم نکرده! به هر حال وقتم تلف نشد چون حداقل يه خواب توووووووپ از اين کلاسه نصيب ما شد.
چقدر حرف زدم! برم سر بقيه کارا:) فعلا =;

Posted by agordji at June 10, 2003 7:34 PM